شیخ مهنه بود در قبض عظیم
|
شد بصحرا دیده پر خون دل دو نیم
|
دید پیر روستاییرا ز دور
|
گاو مىبست و از او میریخت نور
|
شیخ سوى او شد و کردش سلام
|
شرح داد آن حال قبض خود تمام
|
پیر چون بشنید گفت اى بو سعید
|
از فرود فرش تا عرش مجید
|
گر کنند این جمله پر ارزن تمام
|
نى به یک کرت بصد کرت مدام
|
وربود مرغى که چیند آشکار
|
دانه ارزن بسى سال هزار
|
ور ز بعد آنکه تا چندین زمان
|
مرغ صد باره بپرد از جهان
|
از درش بویى نیابد جان هنوز
|
بو سعیدا زود باشد آن هنوز
|
طالبان را صبر مىباید بسى
|
طالب صابر نباشد هر کسى
|
تا طلب در اندرون ناید پدید
|
مشک در نافه ز خون ناید پدید
|
از درون نى چون طلب بیرون رود
|
گر همه گردون بود در خون رود
|
هر که را نبود طلب مردار او است
|
زنده نبود صورت دیوار او است
|
هر که را نبود طلب حیران بود
|
حاش لله صورت بیجان بود
|