بسماللهالرحمنالرحیم حمید سبزواری از آن دسته شاعرانی است که پیوسته مورد علاقه اینجانب بوده است از هر جهت این شخصیتی را نگاه میکنی دوست داشتنی است از لحاظ اعتقاد دینی، اخلاقی، هنر و....یکی از خواستههای قلبی اینجانب آن بوده است که توفیق ساعتی همنشینی با آن پیرمرد دوست داشتنی نصیبم شودأن شاء الله .
ایرانیان دانسته یا نادانسته با اشعار او انس دارد آنچه را که برخی از سرودههای حساس و حماسی انقلاب اسلامی ایران از قلم او صادرشده و در قالب سرود و...به مردم عرضه شد .
اما دو شعر از اشعار او پیش از همه مرا در قبضه خود گرفته است . جالب آنکه خود استاد نیز آن دو را انتخاب نمود و در محضر مقام معظم رهبری با آن صدای دلنشین خواند این دو شعر را ، در ادامه میآورم: 1- خزان
خزان وقتم چه پرسید از بهار اعتبار من
درخت ماتمم ، خون می فشاند شاخسار من
عدم سرمایه ام رنگ بقا از من چه می جویی
قفس فرسوده ام با من چه گویی از دیار من
سر وارستگی گفتم بر افرازم ، ندانستم
به توفان بر نمی آید سر زانو سوار من
فضای همتی از آشیان تا آبدان دارم
چه جای پر گشودن تنگنای چون حصار من
شکست زندگی تاوان تعمیر درستی بود
حسود چرخ اینسان خرده می گیرد ز کار من
بدین وا خورده بازاری که جنس راستی دارد
به دیناری نیرزد خرمن شعر و شعار من
سرم در خجلت پا از گریبان بر نمی آید
چه می گویی ز اوج افتخار و اشتهار من
هلال پیکرم تفسیر زحمت در بغل دارد
که قامت خم کند بر کوه اگر بندند بار من
شرار خفته در خاکسترم ترسم سیه گردد
رخ خورشید گر بر چرخ افشانی غبار من
به زنگار تحسر می دهی آئینه دل را
به غفلت گر نگاهی افکنی بر شام تار من
هوای سینه توفانی است ابر دیده بارانی
حذر از سیلی سیلی که خیزد از کنار من
غمم را محترم دارید ای درد آشنا یاران
که روز بی کسی تنها غم آمد غمگسار من ....
2-تو عاشقانه سفر کن مگو که کشتی از این موج بر کران نرود که بر دماغ خرد هرگز این گمان نرود در آن سفینه که سکان به دست نوح در است امید ساحل مقصود از میان نرود حرامیان ره صد کاروان زدند و هنوز ز گوش بادیه آوای کاروان نرود قدم به صدق و صفا نه به راه دوست که جان اگر ز دست رود بر کسی زیان نرود مباش در پی دعوی که رهرو ره عشق بر آستان وفا جز به پای جان نرود سراب داعیهداران به مدعی بگذار نهنگ لجّه ز عمّان به آبدان نرود فروغ خلوت روحانیان نیفزاید چو شمع هر که در این بزم سرفشان نرود چنین که رهسپران چابکانه میتازند غبار عرصه ز سیمای آسمان نرود ز بس که خون شقایق به دشت و هامون ریخت بهار از دمن و دشت و بوستان نرود اگرچه شبپرگان آرزوی شب دارند سحر به بویه خفاش از جهان نرود به جز حدیث محبت که جاودان سخنی است بسا فسانه که از نامه بر زبان نرود مرید رهبر عشقیم و در گذرگه عمر حمید را خط عشق است و جز بر آن نرود
اما نکته جالب اینجاست که استاد شعر دوم را قبلاً در محضر مقام معظم رهبری عرضه کرده بودند اما امسال نیز دوباره همان را تکرار کردند . حتماً استاد و فراموش نکرده بود که در نوبتهای قبل این شعر را در همین جلسه خوانده است چرا که در نوبت پیشین ، پس از قرائت،کتابچه ای از مجموعه اشعارش که اتفاقاً به نام « تو عاشقانه سفر کن»چاپشده را به حضرت آقا هدیه کردند. شاعری در سطح استاد دمبهدم و تازه به تازه نو به نو رهآورد دارد ، اما چه در آن شعر است که استاد را این چنین در بند خود داشته،تا آنجا که چند روز پیش با بغض و اشک در نظر رهبری قرائت کرد .
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23229/13920501_6977_128k.mp3
شاید خود استاد میدانست که افرادی چون من خواهند گفت که سبزواری شعر تکراری خواند ویا در اثر پیری فراموش کرده است توهم هایی که ما خاکیان پیوسته در آنها غوطه وریم.به همین علت استاد از راز نهانی این غزل پرده بر میگیرد و آن کسی نیست جز پیر جماران که قلب ها از فراغش آرام نمیگیرند. السلام علیک یا روح الله و علی الارواح التی حلت بفنائک
سحرگاه 18شهر الله المبارک 1434=5مرداد1392=27جولای2013
قم المقدسه
|