به نام خدا حق متعال را شکر گذارم که اسباب تشرف محضر امام رضا علیه السلام را هموار نموده و
در آن آستان قدس پندی در خور عنایت فرمود
ماجرا از این قرار است که با فرزندانم در رواق امام خمینی حرم نشسته بودیم
مردی پنجاه ساله تشریف آورد و طبق معمول با یک طلبه جوان گرم گرفت،
از درهای مختلف سخنانی کوتاه گفت یکی از آنها این بود که فرمود:
من از رزمندگان هشت سال دفاع مقدسم .....بعد دست سمت گوشش برد و سمعکی در آورد ....بعد گفت این سمعک نه از آتیش توپخانه و موج انفجار است.... بلکه برادم چنان سیلی به گوش من نواخت که بدین حالت در افتادم ...
بعد اشاره به فرزند کوچکم کرد و گفت هرگاه این نوزارد را بوسیدی فرزند بزرگتر را هم ببوس پدر و مادر نباید خودشان آتش حسد را شعله ور کنند و بدان دامن بزنند
|