کوچه بود و ازدحام سکوت ؛ کوچه بود و مسافری غمگین با نگاهی از ستاره ها لبریز تکیه داده به دیوار تنهایی مرد، خسته از نبردی سخت
با تمام غربتش اندیشید وایِ من! اگر با او نیز چنین کنند ، چه خواهد شد ؟ دیروز، همه با او بودند و امروز ، حتی کوچه های خالی او را همراهی نمیکردند . رسالت عشق بر دوش او سنگینی میکرد و بار امانت ، تمام نگاهش را به آسمان دوخته بود.
|